تولد دینا گلی
چه روز قشنگی بود
روزی که خدا یکی از فرشته هاشو برای مابه زمین فرستاد..
امروز تکرار اون روز قشنگ خداست..
روز تولد دینا کوچولوی ما
دینای من امروز اولین سالگرد اومدنته ا
اولین سالی که خونه ما پراز عشق و شادی شد و من حس مادرانه بودن را با تمام وجود لمس کرد
وقتی که تو با قدمهای کوچولت به طرفم اومدی و خودت رو دربغلم جا دادی و صورتم رو پراز بوسه و تف کردی
و من این حس زیـــــــــــــــــــبا رو با هیچی عوض نمیکنم
روز جمعه بعداز ظهر تولدت روز گرفتیم و خاله ندا و خاله سارا خیلی کمکون کردن و همینجا از خاله ندا تشکر میکنم که این یکسال واقعا برای تو دلبندم خیلی خیلی زحمت کشیده و وقت گذاشته امیدوارم که بتونیم دوتایی براش جبران کنیم
و واقعا ازشون ممنونم اولین مهمون ندا جون دوست مامانی بود که اومد و بعد یکی یکی باقی مهمونا تشریف آوردن .البته مهمونی خانوادگی بود که چندتا از دوستای مامانی هم بودن
خیلی خوشششششششش گذشت و تو بااینکه حالت چندان خوب نبود خیلی دختر خانومی بود ولی همش این ور اون ور میرفتی من باید دنبالش می بودم تا خرابکاری نکنی
و حسابی برای همه نانای کردی و بشکن زدب و جیغ زدی قربونتتتتتتتتتتتتت برممممممممممممم
خلاصه بابا مجید هم زحمت کشید کیکت رو آورد البته اونی که دوست داشتم نشد
غروب ی سری مهمونامون رفتن و عمه ها و خاله هاو مامان جون و مادرجون و آقاجون مهدی و زهره جون و خانواده دایی علی مهمون شام بودن که خیلی خوب بود بابامجید و عمومهدی خیلی زحمت کشیدن برای شام
مامانی اولین روز بعد از دنیا اومدنت هست که اومدیم خونه و با مامان جون رفتی حموم