آتلیه دینا
نازنینم روز جمعه 27/اردیبهشت / 92 ساعت 3 وقت آتلیه داشتی دخترم و خیـــــــــــــــــــلی دختر خوب و مهربون و خندونی بودی و خیلی خوب همکاری کردی ازت ممنونم مهربانم اینم عکسای خوشمل دینا در 8ماه و 18 روزگی ...
نویسنده :
هدی
9:44
مهمونی خاله ساناز
دخترنازم روز دوشنبه 23/ اردیبهشت /92 خاله ساناز مهربون مامان مهراد جون .مامانهای شهوریور ی رو به خونش دعوت کرده بود و من و توهم به همرا ه خاله مرمر و بهار جون رفتیم .البته من و تو با مترو رفتیم و اونجا جلوی مترو قیطریه خاله مرمرمهربون اومد دنبالمون و ماروهم برد .مهمونی خیلی خوبی بود و خیــــــــــــــــــــلی خوش گذشت و توحسابی با دوستات بازی کردی و دختر خوبی بودی .خاله سانازهم سنگ تموم گذاشته بود و خیلی مهمون نوازی میکرد و ماهمه خیلی احساس راحتی میکردیم و واقعا ازش ممنونم ساناز مامی مهراد ،مرمر مامی یاسی ،بهار مامای باران ،نگین مامی مهرسا،سانی مامی شادیسا ،افسانه مامی پارمین،سمانه مامی ارغوان ،تینا مامی رادوین &n...
نویسنده :
هدی
9:39
نی نی پارتی مهرسا جون
دردونه مامان روز بیست و نهم فروردین خونه نگین جون مامان مهرسای ناز دعوت بودیم .مامانی خیــــــــــــــــــــــــــــــلی خوش گذشت و تو حسابی دوست جونیات رودیدی و حسابی بازی کردی .نگین جون کلی زحمت کشیده بود و سنگ تموم گذاشته بود و حسابی هنرنمایی کرده بود .این عکسای خوشما روهم خاله جونا زحمت کشیدن انداختن و منم برای تو گذاشتم ... از سمت راست:شادیسا -یاسمینا-باران -مهرسا -دینا مهرسا جونم بذار خاله توپت دست دینا باشه قول میدم بهت بده قربون یاسی که اینقدرخانم نشسته تا عکس بندازه ...
نویسنده :
هدی
16:22
خنده ناز دینا
قربون خنده است برم مامانی که قند تو دلم آب میکنه ...
نویسنده :
هدی
16:12
دینا و بابامجید
اینم ی عکس خوشمل از دینا و بابایی تو باغ عمه جون اینم عکس خوشمل از دخملی و بابایی تو بغل هم ...
نویسنده :
هدی
16:10
عيد امسال
سلامممممممم ديناي من امسال چه حال و هوايي داشتم ممممممممممممممممممن نميتونم بگم چقدر خوشحال هستم عزيزم امسال ديناي من موقع تحويل سال كنارمه من هميشه تحويل سال جديد تنها بودم آخه بابايي مجبور سر كار باشه و من تنها سال جديد رو شروع ميكردم ولي امسال نازدونه من كنارمبود و دوتايي داشتيم اماده تحويل سال ميشديم كه ي دفعه صداي زنگ رو شنيدم خيلي تعجب كردم گوشي آيفون رو برداشتم وااااااااااااااااااااااااااااااااايييييييي خداي من باورم نميشه جيغ زد ديناااااااااااااااا بابايي اومده مامان خداياااااااااااااااااا ممنونم چقدر امسال منو خوشحال كردي اشك شوق تو چشمام جم شده بود تو هم تا بابايي رو ديدي شروع كردي دست و پا زدن و خنديدن .انگار ب...
نویسنده :
هدی
16:05