دينادينا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

جوجه مامی

نی نی پارتی مهرسا جون

دردونه مامان روز بیست و نهم فروردین خونه نگین جون مامان مهرسای ناز دعوت بودیم .مامانی خیــــــــــــــــــــــــــــــلی خوش گذشت و تو حسابی دوست جونیات رودیدی و حسابی بازی کردی .نگین جون کلی زحمت کشیده بود و سنگ تموم گذاشته بود و حسابی هنرنمایی کرده بود .این عکسای خوشما روهم خاله جونا زحمت کشیدن انداختن و منم برای تو گذاشتم ... از سمت راست:شادیسا -یاسمینا-باران -مهرسا -دینا   مهرسا جونم بذار خاله توپت دست دینا باشه قول میدم بهت بده قربون یاسی که اینقدرخانم نشسته تا عکس بندازه ...
3 ارديبهشت 1392

دینا و بابامجید

اینم ی عکس خوشمل از دینا و بابایی تو باغ عمه جون   اینم عکس خوشمل از دخملی و بابایی تو بغل هم ...
3 ارديبهشت 1392

عيد امسال

سلامممممممم ديناي من امسال چه حال و هوايي داشتم ممممممممممممممممممن نميتونم بگم چقدر خوشحال هستم عزيزم امسال ديناي من  موقع تحويل سال كنارمه من هميشه تحويل سال جديد تنها بودم آخه بابايي مجبور سر كار باشه و من تنها سال جديد رو شروع ميكردم ولي امسال نازدونه من كنارمبود و دوتايي داشتيم اماده تحويل سال ميشديم كه ي دفعه صداي زنگ رو شنيدم خيلي تعجب كردم گوشي آيفون رو برداشتم وااااااااااااااااااااااااااااااااايييييييي خداي من باورم نميشه جيغ زد ديناااااااااااااااا بابايي اومده مامان خداياااااااااااااااااا ممنونم چقدر امسال منو خوشحال كردي اشك شوق تو چشمام جم شده بود تو هم تا بابايي رو ديدي شروع كردي دست و پا زدن و خنديدن .انگار ب...
3 ارديبهشت 1392

اولین مروارید دینا

سلامممممممم نازگلم دینای من اولین مروارید قشنگت در هفت ماه و پانزده روزگی بیرون اومد و نمی دونی من چقدر خوشحال شدم و از اینکه دخملی من خیلی خوب مراحل رشدشو پشت سرهم میذره برام خیلی لذت بخشه دینای من . دومین مرواریدت هم دوروز بعد بیرون اومد و مامانی همون روز برات آش دندونی پخت .وااااااااای چه اش خوشمزه ای شده بود .خونه مامان جون با خاله ساراو خاله ندا آش دندونی رو برات پختیم حتما ی عکس خوشمل هم برات میذارم نازنینم   ...
3 ارديبهشت 1392

شش ماهگي دينا

سلام دردانه من شش ماهگيت مبارك عزيزدل مامان دختركم تو هر روز زيباتر و بزرگتر ميشوي و من عاشقانه  اين روزها رو ميبينم چه زود گذشت از زماني كه تو چشمان زيبايت را دراين دنيا باز كردي و من امروز نيم سالگي تو را جشن ميگيرم خاتونم چقدر شيرين است روزهاي من با هرلحظه ديدن تو ،هر لحظه و هر روز دردانه ام را ميبينم كه بزرگ ميشود و من مست اين روزهايم نيم ساله شدي دخترم و من در پوست خود نميگنجم دوست دارم زيباي من ...
17 فروردين 1392

بهانه زندگيم

  بهانه زندگیم سلام مامانی خوب هنوز نیومدی همه فکر و خیال من شدی ها ..خوب منو وابسته خودت کردی ...هر روز بیشتر دوست دارممممممممممم میدونی چقدر ...تا خداااااااااا دینا من پنجشنبه با بابا مجید رفتیم دکتر برای چکابت ..خیلی عالی بودی ..دکتر خیلی ازت تعریف کرد ومن ی عالمه قند تو دلم آب شد مامانی من . بابامجید هم ی فرش خوشمل و ناز برای اتاقت گرفت ..مبارکت باشه مامانی بعدش هم رفیتم ی جفت کفش  خوشگل و چند تا لاک برای دختر نازم خریدم ..وااااااای دینا من بیشتر عاشقت شدم ی عالمه دلم تنگ تر شده برات عزیزدلم ....دوستتتتتتتتتت دارم هستی من ...
11 دی 1391

چهارماهگي ديناي من

جوجه مامان چهارماهگيت مبارك   دختركم چهارمه شدي عزيزم تودخترمن ديگه صداي مامان و بابا رو كاملا تشخيص ميدي ... ديناي من ديگه اسمت رو ميشناسي و وقتي صدات ميكنيم به طرف صدا برميگردي و اين خيلي لذت بخشه عزيزكم .... ديروز وقتي مامان رو ديدي خودت رو از آغوش خاله جان به طرف من انداختي و باذوق و باخند صدا دار به آغوش من آمدي كه نمي تونم بهت بگم چه حسي داشتم وچقدر شيرين بود اون لحظه فقط اشك درچشمن ماماني حقله زد از شوق حس مادرانه واينخيلي ذت بخشه عزيزكم... ديروز برات واكسن چهار ماهكي با بابامجيد رفتيم و دختك من در چهار ماهكي وزن 7100 قد 64 و دور سر40 داري نازنينم كه خيلي رضايت بخشه و اين خيلي لذت بخشه عزيزكم... خداروشكر زياد ا...
11 دی 1391

دخترمن دینا

هستی من سلام دینا جونمی خیلی ذوق دارم آخه چند روزه حرکتهاتو حس میکنم نفسم چند روز میفههم تو شکم مامانی این طرف واون طرف میری .واااای نمیدونی چقدر بیشتر عاشقت شدم ... دیشب مامانی اصلا خوب نخوابید توهم حسابی برای خودت شیطونی میکردی ... دخترم دیگه بزرگ شدی عزیزدلم ومن برای دیدن روی ماهت لحظه شماری می کنم ...و حاضر تمام دردها رو تحمل کنم بخاطر تو عزیزدل مامان ... دیگه باید کم کم ساکت رو ببندم و منتظرت باشم ....برای مامان دعا کن تا بتونم راحت دنیا بیارمت ... خدایا شکرت .... برای همه مهربونیات که منو لایقشون دونستی ...   ...
11 دی 1391

عكسهاي آتليه ديناي من

و ادامه عكساي فينقيل مامان : ديناي من همه عكساتو گذاشتم تا همه صحنه ها روببيني گلم  حتي بداخلاقي ها و گريه هاتو تاباوركني باماماني چه كردي تا عكس گرفتنت تموم شد ... ...
11 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه مامی می باشد